امان.....
امان از
شوری اشکهای تو...
که در هیچ شوره زاری
یافت مینشود...!
امان از شوری اشکهای تو...
...آن دمی که دُروار
از گونههای تو فرو میغلتد و
ترکهای لبم را میسوزاند!
- ( هرچند نمکی بر زخم)
امان و دو صد امان
از شرجی اندام تو...
در این تن به تن نبرد ِ سخت...
و (لغزش)....!
فقط اینجاست که زیبا میشود لغزش...
لغزش نه اشتباه...!
دو صدها صد امان
از آن
مسیحا نفس جانکاه ِ تو ...
امان از آن.
که
اذان را
تقدس میبخشد....
صبح دمان...!
امان و هزار امان
از خورشید.
که با بی شرمی
طلوع میکند هرصبح و..........
فغان از
فغانِ خروس سحری.........
- که باز میگوید:
از عمر شبی گذشت و.......
و من میگویم :
از عمر شبی گذشت و باز........
من نمردم در آغوش تو...
تویی که رفتهایی باز.......
در کمال بیرحمی...
وحید خانهساز