نقد کتاب                                                       

مجموعه داستان «راننده تاکسی» نوشتۀ محمود فرجامی

وحید خانه ساز

 

محمود فرجامی را با مجموعه داستان راننده تاکسی شناختم...

راننده ایی هر روز ماشین خود را روشن می کند و راهی خیابانهای تهران می شود...تا راوی قصه ی مسافرانی باشد که با او همسفر می شوند...تا بعد در مجموعه ایی به نام راننده تاکسی مخاطبین و خوانندگان نیز مسافر این تاکسی باشند... در واقع مجموعه  " راننده تاکسی " مجموعه ایی از اتفاقات گوناگون است که برای راننده رخ می دهد ..... راننده یی از قشر پایین دست جامعه ...یک راوی با شکل و شمایل به شدت تیپیکال و از طرفی به شدت ملموس و دست یافتنی برای خواننده...یک راننده مثل همه ی راننده های این شهر با یک سمند اقساطی و با گویش مردم کوچه و بازار و زبانی نزدیک به زبان آرگو....که نه این است و نه آن.

با روشن شدن موتور سمند اقساطی موتور تخیل نویسنده هم روشن می شود و داستانهای این مجموعه شکل میگیرد...داستانهایی روزمره از آدمهای به ظاهر مختلف و البته تکراری..شاید بهتر بود نویسنده نام " مجموعه داستان به هم پیوسته " را برای اثرش انتخاب می کرد...  چرا که همه داستانهای مجموعه به گونه ایی به هم مرتبط هستند....نه به صورت واضح و مبرهن اما گویی  با نخی نامرئی به هم متصل شده اند.مکان همه ی داستانها یکی است و همه ی اتفاقها برای یک نفر که همان راننده است می افتد.

مجموعه ی راننده تاکسی همانطور که خود نویسنده هم تاکید کرده مجموعه داستانی طنز است.و اصولن  طنز (Satire) از اقسام هجو است اما فرق آن با هجو این است که آن تندی و تیزی و صراحت هجو در طنز نیست. وانگهی در طنز معمولا مقاصد اصلاح طلبانه و اجتماعی مطرح است طنز کاستن از مقام و کیفیت کسی یا چیزی است به نحوی که باعث خنده و سرگرمی شود و گاهی در آن تحقیری باشد.داستانهای فرجامی نیز اینگونه اند.

 پرداختن به طنز یکی از نکات مثبت مجموعه داستان راننده تاکسی است و این در حالی است  که بی توجهی به مقوله طنز در ادبیات امروز ما به شدت احساس می شود و فضای تنگ و تار اجتماعی- سیاسی و حتی اقتصادی و کم حوصلگی مخاطب این نیاز به طنز را شدت می بخشد.طنزی که در اکثر مواقع به اشتباه تعبیر شده.با هجو و هزل و فکاهی اشتباه گرفته شده.مقوله ایی که به معنی واقعی کلمه مظلوم واقع شده و آنچنان که باید و شاید تاثیر خودش را در ادبیات وطنی و بر مخاطب وطنی نگذاشته.نگاهی گذرا به تاریخ ادبیات از دوران کلاسیک تا معاصر مهر تاییدی بر این ادعاست.با یک شمارش تخمینی و گذرا می توان فهمید که تعداد طنزآوران ادبیات ما به تعداد انگشتهای دست نمی رسند.از عبید زاکانی و ایرج میرزا ...و دهخدا تا زنده یاد صلاحی و معاصرین انگشت شمار دیگر.و اینچنین می شود که با مرگ هرکدام از قلم به دستان طنزنویس عمق فاجعه بیشتر می شود و مقوله ی طنز بیشتر از پیش به ورطه ی فراموشی فرو می رود

چاشنی اش کنید تاثیر سو سریالهای ضعیف و گاه سخیف تلویزیونی را که هر روز بیشتر از قبل سلیقه و سطح شعور و فهم مخاطبین عوام و غیر عوام را به بازی می گیرد و نتیجه قلم فرسایی و زحمات طنزنویسان واقعی را به تعویق می اندازد یا حدر می دهد.و همین.

چراکه مقصود این نقد و تحلیل پرداختن به مقوله ی تخصصی طنز نیست.

به هرصورت نویسنده ی مجموعه داستان طنز " راننده تاکسی "  درست عمل کرده و با آغشته کردن قلم معترض و انتقادی  خود  به چاشنی طنز از این امتحان سر بلند بیرون آمده.از وشاید همین توجه به طنز او را از توجه به دیگر  عناصر که اتفاقأ مهم هستند غافل کرده.

غفلت فرجامی در کجاست؟

در اینکه زبان راوی یک زبان همه فهم و شیرین است (و استفاده ی به جا و به اندازه از ضرب المثل ها شیرین زبانی راوی را دوچندان می کند) و نوع رسم الخط انتخابی هم به این همه فهم بودن کمک کرده هیچ شکی نیست.اما فرجامی با انتخاب راننده تاکسی به عنوان راوی و انتخاب مکانی چون تاکسی خود و آدمهای داستان هایش را به شدت محدود کرده..تا جایی که به ورطه ی تکرار می افتد و مخاطب بعد از خواندن چند داستان اول می تواند با خیال راحت کتاب را ببندد کنارش بگذارد.چراکه از فضای داستانهای دیگر و آدمهای دیگر و ماجرا های که برایشان اتفاق می افتد کم و بیش با خبر است.

داستان ها از لحاظ فرم و ساختار به شدت به هم شبیه هستند و هرچه به داستانهای آخ نزدیکتر می شویم این شباهت بیشتر می شود (توجه کنید به چند داستان آخر کتاب و پایان شبیه بهم شان).

لازم به تکرار است که انتخاب مکانی مشترک برای همه ی داستانها می تواند ثمر بخش باشد و حتی مخاطب را به وجد بیاورد اما اتفاقات بیشتر و بهتری باید بیفتد.به طور مثال اگر فرجامی توجه بیشتری به شخصیت پردازی نشان می داد اتفاقات بهتری می افتاد.در داستانهای فرجامی(جز چند داستان) آدمها سوار تاکسی می شوند،گره افکنی می شود و مسافر معضلی را بیان می کند و میرود.و این اتفاق تکرار می شود همه ی آدمهای داستان،انگار مامورند تا بیایند و رسالتشان را که همان طرح مسئله است،انجام دهند  و راننده تاکسی را با مشتی سوال در مسند قضاوت بگذارند و بروند.همین حضور کوتاه مسافرها مهر تاییدی می شود بر این ادعا که کار تاریخ مصرف دار است.چطور؟بدین صورت که مسیر کوتاه مسافرین این منطق را از نویسنده می گیرد که به معضلات بزرگتر و قابل بحث تری بپردازد.و همین دلیلی می شود بر اینکه نویسنده مجبور شود معضلاتی را مطرح کند که در منطق داستان و خط زمانی داستان بگجند. معضلاتی هرچند حاد و اجتماعی.معضلاتی مثل گرانی بنزین و کارتی شدن بنزین یا حذف شدن صفر از اسکناس رایج کشور و یا گرانی نفت و جمع آوری اراذل و اوباش توسط پلیس و تاکسی متر و معضلات آن و...

درست است که نویسنده می نویسد تا انتقاد کند،گوشزد کند، و اعتراض کند و هزار رسالت دیگر.اما چه بخواهیم چه نخواهیم این معضلات موضوعات زمان شمولی نیستند و کار را تاریخ مصرف دار می کنند.( نباید فراموش کرد حافظه ی ضعیفِ تاریخی آدمهای امروزی را با توجه به دغدغه های فراوان زندگی روزمره و معضلات گذرا و تاریخ دار دنیای مدرن که هر لحظه بر تعدادشان افزوده می شود ) و نکته ی دیگر اینکه  گاه بیان یک معضل فقط در زمانی خاص و معین نتیجه بخش است و باعث مرتفع شدن آن ایراد می شود و در نتیجه نقد بی نتیجه نمی ماند.در مورد اثر فرجامی نیز می توان گفت،این تاریخ مصرف دار بودن می توانست ایرادی نباشد به کار اگر داستانها در ستونی از یک روزنامه پرتیراژ صبح یا اثر به چاپ می رسید.با توجه به بار انتقادی آثار چه بسا می توانست تاثیر بیشتری بر مخاطب بگذارد.

یکی دیگر از مورادی که داستانهای مجموعه ی راننده تاکسی را (از نظر فرم و ساختار حتی)شبیه هم می کند انتخاب همین راننده تاکسی است به عنوان راوی.فرجامی نظرگاه اول شخص را برای داستانهایش برگزیده..تا بدین جا همه چیز مرتب است و اتفاقن از راوی اول شخص به طور تمام و کمال استفاده کرده و بهره ی کافی را برده.راوی به مثابه ی نخ تسبیحی عمل کرده تا همه ی داستانها را به هم مرتبط کند.اما تکرار نظرگاه در همه ی داستانها مجموعه را به سمت خاطره نویسی برده...خاطراتی دست و پا شکسته از یک راننده تاکسی بازیگوش و طناز...هرچند این طنازی و راه خروجی بوده براین نجات داستان اما باز هم این بازیگوشی و طنازی راننده نمی تواند توجیه خوبی باشد بر زیاده گوییِ راوی.و این زیاده گویی کار را به جایی رسانده که گاهی مخاطب احساس می کند،نویسنده به عمد  راوی را سپری کرده برای زیاده گویی و شاید بتوان گفت بنا را بر این گذاشته که از هر دری سخنی بگوید و هرجا که می خواهد بحث را عوض کند و ...

این زیاده گویی و حرافی تا آنجا پیش می رود که  سایر آدمهای داستان (داستانها) کمتر مجال صحبت می یابند و آن طور که شاید و باید به مخاطب معرفی نمی شوند و در ذهن مخاطب باقی نمی مانند. راوی(نویسنده) خود سر حرف را باز می کند به رویداد جهت می دهد و بحث را تمام می کند نتیجه اینکه مسافران تبدیل می شوند به موجوداتی یک شکل و باسمه ایی و شبیه هم که فقط دیالوگ می گویند.(جز بیان دیالوگ های مختلف چه تغییر دیگری در مسافران تاکسی دیده می شود که آنها را از هم متمایز کند؟)

در همه ی داستانها این خود راوی است که سکان دار همه ی رویدادها است.راویی که می توانست تا حد یک شخصیت کامل ارتقا یابد خودش در حد تیپ باقی می ماند و نویسنده با اینکه از زمان کافی برای پرداختن به شخصیت راننده تاکسی برخوردار بوده،این فرصت را مغتنم نمی شمارد.شاید اگر راننده تاکسی در حد یک تیپ باقی نمی ماند و به تنها شخصیت مجموعه تبدیل می شد داستانها شکل و نمود بهتری پیدا می کردند.

اما چه بخواهیم چه نه تلاش نویسنده برای خلق اثری طنز قابل ستایش است و در شرایطی که کمبود چنین آثاری در قفسه و ویترین کتابفروشی ها به شدت احساس می شود باید به نویسنده خسته نباشید گفت و منتظر آثار بیشتر و بهتر او ماند.

وحید خانه ساز